سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانلود کتابهای علمی انگلیسی

نظر

احتمالاً حداقل یکبار این سوال را شنیده اید ، شاید در مصاحبه شغلی یا در تاریخ تیندر: خود را در پنج سال کجا می بینید؟ شاید جواب آن را نمی دانید ، اما دنی کوهن ، شخصیت اصلی رمان جدید ربکا سرل در پنج سال ، چنین می کند: در راه رسیدن به شریک جوان در موسسه حقوقی رویاهای خود ، با دیوید ازدواج کرد و در یک آپارتمان زرق و برق دار در نیویورک زندگی کرد. محله گرامری پارک پارک یورک.

 

خوشبختانه برای دنی ، زندگی او دقیقاً برنامه ریزی شده است. او مصاحبه ای را برای شغلی که از کودکی می خواست ، میخکوب کرد و پیشنهاد دیوید را پذیرفت - همه در همان روز ، 15 دسامبر. اما بعد او از خواب بیدار می شود و همه چیز فرق می کند: او در یک آپارتمان متفاوت ، با یک حلقه متفاوت و در کنار مرد دیگری قرار دارد. این خبر به او می گوید هنوز 15 دسامبر است - اما در سال 2025.

 

یک ساعت بعد ، او در سال 2020 برمی گردد ، و ناامید می شود چشم انداز را فراموش کند. اما پس از آن ، چهار سال بعد ، او از دید خود مرد را ملاقات می کند ، و همانطور که می گویند: بهترین نقشه های موش و مردان غالباً خراب است.

 

اگر قبلاً لیست شام را خوانده اید - که این مراسم افتتاحیه برای کلوپ Bustle Book بود - می دانید که Rebecca Serle برای نوشتن داستان های زیبا یک ضرب و شتم دارد که با اضطراب جعل جاده جدید برای خود صحبت می کند ، از اینکه شجاع باشد. از اول شروع کن.

 

در پنج سال در تاریخ 3 مارس 2020 منتشر می شود ، اما می توانید آن را از قبل سفارش دهید و گزیده ای از زیر را بخوانید ، اختصاصی بوستل:

 

 

فصل اول

بیست و پنج. این شماره ای است که هر روز صبح به حساب می آورم قبل از اینکه حتی چشمانم را باز کنم. این یک تکنیک آرامش بخش مدیتیشن است که به حافظه ، تمرکز و توجه به مغز شما کمک می کند ، اما دلیل واقعی این کار را انجام می دهم زیرا این مدت طولانی است که دوست پسرم ، دیوید ، از رختخواب کنارم بیرون بیاید و قهوه ساز را بر روی آن بچرخاند. و برای من بو می دهد که لوبیا را بو کنم.

 

 

سی و شش. این چند دقیقه طول می کشد تا من دندان هایم را بشویم ، دوش بگیرم و تونر ، سرم ، کرم ، آرایش و کت و شلوار را برای کار بر روی صورت خود قرار دهم. اگر موهایم را بشویم ، چهل و سه است.

 

هجده. طی چند دقیقه پیاده روی از آپارتمان موری هیل تا خیابان چهل و هفتمین شرقی ، جایی که دفاتر وکالت Sutter ، Boyt و Barn در آن قرار دارند ، کار می کنند.

 

بیست. این چند ماه است که معتقدم قبل از حرکت با آنها باید با کسی ملاقات کنید.

 

بیست و هشت. سن مناسب برای درگیری. سی سن مناسب برای ازدواج.

 

نام من دنی دنی است. و من به زندگی کردن با تعداد اعتقاد دارم

 

دیوید هنگام راه رفتن به آشپزخانه می گوید: "روز مصاحبه مبارک". امروز. 15 دسامبر. من یک حمام پوشیده ام ، موهایم که داخل حوله می چرخد. او هنوز هم در لباس خواب خود است و موهای قهوه ای اش برای کسی که هنوز از سی سی عبور نکرده است ، مقدار قابل توجهی نمک و فلفل دارد ، اما من آن را دوست دارم. این باعث می شود که او با وقار به نظر برسد ، به خصوص هنگامی که عینک می پوشد ، که اغلب اوقات این کار را انجام می دهد.

 

نام من دنی دنی است. و من به زندگی کردن با تعداد اعتقاد دارم

می گویم: "متشکرم" بازوهایم را دور او می پیچم ، گردنش را می بوسم و بعد لب هایش را می بندم. قبلاً دندان هایم را مسواک زده ام ، اما دیوید هرگز نفس صبح ندارد. همیشه. وقتی برای اولین بار از دوستی شروع کردیم ، فکر کردم او قبل از من از رختخواب بلند شده است تا بتواند مقداری خمیردندان را در آنجا بکشد ، اما وقتی با هم حرکت کردیم ، فهمیدم این فقط وضعیت طبیعی اوست. او از این راه بیدار می شود. همین حرف را برای من نمی توان گفت.

 

 

"قهوه آماده است."

 

او به من چمباتمه می زند ، و قلب من به نگاه چهره اش ضربه می زند ، روشی که تمام سعی خود را به خرج می دهد اما وقتی هنوز سعی می کند توجه کند ، اما هنوز ارتباط وی با او ارتباط ندارد.

 

او یک لیوان را پایین می آورد و بعد می ریزد. من به یخچال می روم و وقتی او جام را به من دست داد ، یک دستمال خامه ای را اضافه می کنم. قهوه مات ، فندق. دیوید فکر می کند که بسیار قربانی است ، اما او آن را خریداری می کند تا مرا تحریک کند. این نوع مردی است که او است. داوری و سخاوتمندانه.

 

فنجان قهوه را می گیرم و می نشینم در گره آشپزخانه ما که مشرف به خیابان سوم است. موری هیل پر زرق و برق ترین محله نیویورک نیست و به یک رپ بد بد می شود (هر یک از برادری ها و بچه های سوریدی در منطقه Tri-State بعد از فارغ التحصیلی به اینجا می روند. میانگین سبک خیابان پیراهن پن است) دیگری در شهری که می توانیم یک اتاق خواب با یک آشپزخانه کامل در یک ساختمان خلوت دو نفره فراهم کنیم و بین این دو نفر ، درآمد بیشتری کسب می کنیم تا اینکه یک جفت بیست و هشت ساله حق دارد به.

 

دیوید در امور مالی به عنوان یک بانکدار سرمایه گذاری در Tishman Speyer ، یک کنگلومراء املاک و مستغلات فعالیت می کند. من وکیل شرکتی هستم و امروز ، من در موسسه حقوقی برتر در شهر مصاحبه دارم. Wachtell مکه اوج دفتر مرکزی اساطیری که در یک قلعه سیاه و خاکستری در خیابان غربی پنجاه و دوم قرار دارد. وکلای ارشد کشور همه در آنجا کار می کنند. لیست مشتری غیرقابل دفاع است. آنها نماینده همه هستند: بوئینگ. ING AT&T همه بزرگترین ادغام شرکت ها ، معاملاتی که تعیین کننده نزدیکی بازارهای جهانی ما است ، درون دیوارهای آنها اتفاق می افتد.

 

 

من از ده سالگی می خواستم در Wachtell کار کنم و پدرم قبل از من مرا برای صرف ناهار در Serendipity و یک سرپرست به داخل شهر می برد. ما تمام ساختمانهای بزرگ را در میدان تایمز می گذراندیم ، و سپس من اصرار می ورزیم تا به خیابان 51 غربی پنجاه و دوم برویم تا بتوانم به ساختمان CBS نگاه کنم ، جایی که Wachtell از سال 1965 دارای دفترهای دفاتر خود است.

 

دیوید می گوید: "امروز می خواهید آن را بکشید ، عزیزم." او بازوهای خود را در بالای سر دراز می کند ، و یک قطعه معده را نشان می دهد. دیوید قد بلند و لاغر است. تمام تی شرت های او هنگام کشش خیلی کم است ، که من از آن استقبال می کنم. "آماده ای؟"

 

"البته."

 

وقتی این مصاحبه برای اولین بار پیش آمد ، فکر کردم این یک شوخی است. یک سرپرست که مرا از Wachtell صدا می کند ، بله درست است. بلا ، بهترین دوست من - و ضرب المثل ضرب المثل-ورزش وسواس پرواز - باید کسی را پرداخت کرده است. اما نه ، این برای واقعیت بود. Wachtell ، Lipton ، Rosen & Katz می خواستند با من مصاحبه کنند. امروز ، 15 دسامبر. من تاریخ را در برنامه ریز خود در شارپی مشخص کردم. هیچ چیز برای پاک کردن این کار نبود.

 

من از ده سالگی می خواستم در Wachtell کار کنم و پدرم قبل از من مرا برای صرف ناهار در Serendipity و یک سرپرست به داخل شهر می برد.

دیوید می گوید: "فراموش نکنید که ما برای شام برای جشن امشب فراموش خواهیم کرد."

 

 

من به او می گویم: "من نمی دانم امروز کار را کردم یا نه." "اینگونه نیست که مصاحبه ها کار کنند."

 

"واقعاً؟ پس آن را برای من توضیح دهید." او با من معاشقه می کند. دیوید یک معاشقه عالی است. فکرش را نمی کنید ، او بیشتر اوقات دکمه دار است ، اما او دارای یک ذهن عالی و شوخ است. این یکی از چیزهایی است که من بیشتر او را دوست دارم. این یکی از مواردی بود که ابتدا مرا به سمت خود جلب کرد.

 

ابروهایم را به سمت او بلند می کنم و او پایین می رود. "مطمئناً شما کار را می گیرید. این در برنامه شما است."

 

"من از اطمینان شما قدردانی می کنم."

 

من به او فشار نمی آورم ، زیرا می دانم امشب چیست. دیوید با اسرار وحشتناک است و دروغگو حتی بدتر. امشب ، در این ، ماه دوم سال بیست و هشتم من ، دیوید اندرو روزن قرار است به من پیشنهاد دهد.

 

"دو قاشق چای خوری کشمش ، نیمی از موز؟" او می پرسد. او کاسه ای را برای من نگه می دارد.

 

من می گویم: "روزهای بزرگ روزهای شیرینی است." ماهی سفید. شما این را می دانید. " قبل از این که در مورد یک مورد بزرگ مطلع شویم ، من همیشه در سارج در لکسینگتون متوقف می شوم. سالاد ماهی سفید آنها در مرکز شهر کاتز رقیب است و انتظار حتی با یک خط هرگز بیش از چهار دقیقه و نیم نیست. من از کارآیی آنها لذت می برم.

 

 

ابروهایم را به سمت او بلند می کنم و او پایین می رود. "مطمئناً شما کار را می گیرید. این در برنامه شما است."

داود می گوید: "حتما آدامس بیاورید." چشمانم را خفاش می دهم و یک جرعه قهوه می خورم. شیرین و گرم پایین می آید.

 

"من به او می گویم دیر است." تازه فهمیدم او باید ساعاتی پیش رفته بود. او ساعات کار در بازار را انجام می دهد. برای من اتفاق می افتد که او امروز ممکن است اصلاً به مطب نرود. شاید او هنوز هم باید حلقه را انتخاب کند.

 

"من فکر کردم که می خواهم شما را از آنجا دور کنم." او ساعت خود را می چرخاند. این اپل است. من آن را برای او برای دو سالگرد ما ، چهار ماه پیش ، گرفتم. "اما من باید جت می کردم. من قصد داشتم کار کنم."

 

دیوید هرگز کار نمی کند. او عضویت ماهانه در اعتدال را دارد و فکر می کنم ممکن است در دو سال و نیم دو بار از آن استفاده کرده باشد. او به طور طبیعی لاغر است و گاهی اوقات آخر هفته را اداره می کند. هزینه تلف شده نقطه ای از نزاع بین ما است ، بنابراین من امروز صبح آن را مطرح نمی کنم. من نمی خواهم امروز چیزی بدست بیاورم ، و مطمئناً این اوایل نیست.

 

 

می گویم: "مطمئنا". "من آماده خواهم شد."

 

"اما شما وقت دارید." داوود مرا به سمت او می کشد و دستی را به یقه لباس من می چسباند. من اجازه می دهم آن برای یک ، دو ، سه ، چهار بماند. . .

 

"من فکر کردم دیر کردید. و نمی توانم تمرکز خود را از دست بدهم."

 

گره می زند. مرا بوسید. او آن را می کند. او می گوید: "در این حالت ، امشب دو برابر می شویم."

 

"مرا اذیت نکن." دوسر او را می چسبانم.

 

تلفن همراه من در جایی زنگ زده است که روی تختخواب من در اتاق خواب وصل شده باشد ، من صدا را دنبال می کنم. صفحه نمایش با عکسی از یک الهه چشم آبی و موی بلوند شیکا که چسبیده زبانش در کناره دوربین است را پر می کند. بلا من شگفت زده ام. بهترین دوست من فقط قبل از ظهر بیدار است اگر تمام شب بیدار باشد.

 

به او می گویم: "صبح بخیر". "کجایی؟ نه نیویورک."

 

خمیازه می زند. من تصور می کنم که او در بعضی از تراسهای ساحلی امتداد داشت ، کیمونو ابریشم که در اطرافش استخر است.

 

او می گوید: "نه نیویورک. پاریس".

 

 

خوب این توانایی او در صحبت در این ساعت را توضیح می دهد. "من فکر کردم شما امروز بعد از ظهر ترک می کنید؟" پرواز من از طریق تلفن من است: امارات متحده عربی 782. ساعت 3:48 بعد از ظهر از نیوآرک خارج می شود

 

او می گوید: "من زود رفتم." "بابا می خواست امشب شام بخورد. واضح است که در مورد مادر آشکار می شویم." او مکث می کند ، و من عطسه هایش را می شنوم. "امروز چکار می کنید؟"

 

آیا او از امشب خبر دارد؟ فکر می کنم دیوید به او می گفت ، اما او همچنین در حفظ اسرار بد است - به خصوص از من.

 

"روز بزرگ برای کار و بعد از آن ما به شام ??می رویم."

 

او می گوید: "درست است. شام". او قطعاً می داند.

 

تلفن را روی بلندگو گذاشتم و موهایم را تکان دادم. هفت دقیقه طول خواهد کشید تا خشک شود. ساعت را چک می کنم: 8:57 صبح وقت زیادی. مصاحبه تا یازده نیست

 

"من تقریباً سه ساعت پیش شما را امتحان کردم."

 

"خوب ، این زود می شد."

 

او می گوید: "اما شما هنوز هم انتخاب می کنید." "شهوت". بلا می داند که من تمام شب تلفن خود را ترک می کنم.

 

 

من و بلا از هفت سالگی بهترین دوست بوده ایم. من ، دختر خوب یهودی از خط اصلی فیلادلفیا. او ، شاهزاده خانم فرانسوی ایتالیایی که پدر و مادرش او را جشن تولد سیزدهمین جشن تولد به اندازه کافی بزرگ گذاشتند تا جلوی هر نوع میتساوی خفاش در آهنگ هایش را بگیرد. بلا خراب است ، جیوه ای و بیش از آنکه کمی جادویی باشد. فقط من نیستم هرجایی که او می رود ، مردم روی پای او می افتند. او ساده ترین عشق است و عشق را آزادانه می بخشد. اما او نیز شکننده است. غشایی از پوست که بسیار نازک بر احساساتش کشیده شده است ، همیشه ترکیدن آن را تهدید می کند. حساب بانکی والدینش بزرگ است و به راحتی در دسترس است ، اما زمان و توجه آنها نیست. بزرگ شدن ، او عملاً در خانه من زندگی می کرد. همیشه این دو نفر بودیم.

 

"زنگ زدم ، من باید بروم. امروز آن مصاحبه را دارم." "

 

درست است! نگهبان! "

 

"Wachtell."

 

"میخوای چی بپوشی؟"

 

"احتمالاً کت و شلوار مشکی است. من همیشه کت و شلوار مشکی می پوشم." من قبلاً از نظر ذهنی از کمد خود دور می شوم ، حتی اگر من از زمانی که آنها به من تماس گرفتند خواستگاری انتخاب کرده ام.

 

 

او گفت: "چه هیجان انگیز است ،"

 

"کی برگشتی؟" من می پرسم.

 

او می گوید: "احتمالاً سه شنبه". "اما من نمی دانم. رنالدو ممکن است با من ملاقات کند ، در این صورت ما می خواهیم برای چند روز به ریوورا برویم. شما فکر نمی کنید ، اما این بار از سال عالی است. هیچ کس در این نزدیکی نیست. همه جای خودت باش

 

رنالدو من نام او را در ضرب و شتم نشنیده ام. فکر می کنم او قبل از فرانچسکو ، پیانیست و بعد از مارکوس ، فیلمساز بود. بلا همیشه عاشق است ، همیشه. اما عاشقانه های او ، هرچند شدید و چشمگیر ، هرگز بیش از چند ماه بیشتر طول نمی کشد. او به ندرت ، اگر همیشه ، با کسی دوست پسر خود را صدا می کند. من فکر می کنم آخرین مورد ممکن است زمانی که ما در دانشگاه بودیم باشد. و ژاک چیست؟

 

می گویم: "تفریح ??کنید". "می دانید که هنگام فرود آمدن و ارسال تصاویر به خصوص رنالدو برای پرونده های من ، می دانید."

 

"بله مامان."

 

می گویم: "دوستت دارم".

 

"بیشتر تو را دوست دارم."

 

من موهایم را خشک می کنم و آن را پایین می کشم ، یک اتو مسطح روی خط مو و انتهای آن می گذارم تا سرخ نشود. من گوشواره های گل میخ مروارید کوچکی قرار دادم که والدینم برای فارغ التحصیلی دانشگاه به من دادند ، و ساعت مورد علاقه مادادو من دیوید سال گذشته من را برای هانوکا خریداری کرد. کت و شلوار مشکی انتخابی من ، تازه از پاک کننده های خشک ، در پشت درب کمد من آویزان است. هنگامی که آن را پوشیدم ، به احترام بلا ، پیراهن قرمز و سفید زیر و رومی را زیر آن اضافه می کنم. جرقه ای جزئی از جزئیات ، یا زندگی ، به قول خودش.

 

دوباره به آشپزخانه برمی گردم و کمی چرخش می دهم. دیوید در لباس پوشیدن یا ترک لباس پیشرفت چندانی نداشته است. او قطعاً روز مرخصی را می گیرد. "چه فکر می کنیم؟" از او می پرسم

 

او می گوید: "شما استخدام شده اید." او دستی را روی باسن من قرار می دهد و بوسه ای سبک بر روی گونه من می گذارد.

 

من به او لبخند می زنم. می گویم: "این برنامه است."

 

سارج به طور قابل پیش بینی ساعت 10 صبح خالی است - این مکان برای رفت و آمد در صبح است - بنابراین برای گرفتن شیرینی ماهی سفید من فقط دو دقیقه و چهل ثانیه طول می کشد. من آن را قدم می زنم. بعضی اوقات در میز شمارنده در پنجره ایستاده ام. صندلی وجود ندارد ، اما معمولاً جایی وجود دارد که کیف من را خاموش کند.

 

این شهر همه برای تعطیلات لباس پوشیده است. چراغهای خیابان روشن شد ، ویندوز یخ زد. سی و یک درجه از آن خارج است ، که مطابق با استانداردهای زمستانی در نیویورک مطبوع است. هنوز برفی نشده است ، که باعث می شود قدم زدن در پاشنه ها وزش نسیم باشد. تا کنون خیلی خوب.

 

من ساعت 10:45 صبح به مقر واچل وارد می شوم. معده من علیه من شروع به کار می کند و بقیه حباب ها را پرت می کنم. این همان است چیزی که من شش سال گذشته برای آن کار کردم. خوب ، واقعاً ، کاری که هجده سال گذشته برای آن کار کردم. هر تست آمادگی SAT ، هر کلاس تاریخ ، هر ساعت مطالعه برای LSAT. شبهای بیشمار ساعت 2 هر وقت شریک زندگی شریک شده ام به خاطر کاری که نکرده ام ، هربار که توسط شریک زندگی برای کاری که انجام داده ام جویده شدم ، هر تلاش و تلاش من مرا به سمت خود می کشاند و مرا آماده می کند برای ، این یک لحظه

 

من یک قطعه آدامس پاپ می کنم. نفس عمیقی می کشم و وارد ساختمان می شوم. خیابان پنجاه و یک West Fifty-Second غول پیکر است ، اما من دقیقاً می دانم که چه دری را باید وارد کنم و چه میز امنیتی را باید بررسی کنم (ورودی پنجاه و دوم ، میز درست جلوی آن). من بارها و بارها این زنجیره حوادث را در ذهنم مثل باله تکرار کردم. ابتدا درب ، سپس محوری ، سپس یک اره سمت چپ و یک گام سریع پی در پی. یکی دو سه ، یکی دو سه. . .

 

درهای آسانسور به طبقه سی و سوم باز می شود و من نفس می کشم. من می توانم انرژی را حس کنم مانند آب نبات به رگ ، وقتی به افرادی که در اتاق کنفرانس های شیشه ای مانند وسایل اضافی در نمایشگاه های مجلسی که امروزه استخدام شده اند ، در داخل و خارج از خانه نگاه می کنم. مکان در شکوفایی کامل است. من احساس می کنم که شما می توانید در هر ساعت ، هر روز از هفته در اینجا قدم بزنید ، و این همان چیزی است که شما مشاهده خواهید کرد. نیمه شب شنبه ، یکشنبه ساعت 8 صبح این دنیای خارج از وقت است که با برنامه خود کار می کند.

 

 

این همان است چیزی که من شش سال گذشته برای آن کار کردم. خوب ، واقعاً ، کاری که هجده سال گذشته برای آن کار کردم.

این چیزیه که می خوام. این چیزی است که من همیشه می خواستم. جایی باشد که در هیچ کاری متوقف نشود. محصور در سرعت و ریتم عظمت.

 

"خانم کوهان؟" یک زن جوان در جایی که من ایستاده ام به من سلام می کند. او لباس غلاف جمهوری موز می پوشاند ، بدون جارو. او یک پذیرنده است. می دانم ، زیرا همه وکلا موظفند در Wachtell لباس بپوشند. "درست از این طریق."

 

"خیلی ممنونم."

 

او مرا به دور گلوله راهنمایی می کند. گوشه ها و دفاتر را به صورت کامل نمایش می دهم. شیشه و چوب و کروم. ضربت ضربت ضربت از پول است. او من را با یک میز چوب ماهون بلند به اتاق کنفرانس هدایت می کند. روی آن یک گلدان آب و سه لیوان قرار دارد. من در این بخش از اطلاعات ظریف و آشکار استفاده می کنم. قرار است دو مصاحبه در اینجا برای مصاحبه وجود داشته باشد ، نه یکی. خوب است ، البته خوب است. من وسایلم را به جلو و عقب می شناسم. من عملاً می توانم یک نقشه کف از دفاتر آنها را برای آنها ترسیم کنم. من این را کردم

 

 

دو دقیقه تا 5 دقیقه کشش تا ده دقیقه. پذیرنده مدتهاست که از بین رفته است. من فکر می کنم وقتی درب را باز کرد و در حال پیاده روی مایلی آلدریج بود ، یک لیوان آب بریزم. اولین بار در کلاس خود در دانشگاه هاروارد. بررسی حقوق ییل. و یک شریک ارشد در Wachtell. او یک افسانه است و حالا او در همان اتاق من است. استنشاق می کنم

 

او می گوید: "خانم کوهان". "بسیار خوشحالم که می توانید این تاریخ را عملی کنید."

 

می گویم: "طبیعتاً آقای آلدریج". "خوشحالم که شما را ملاقات کنم."

 

او ابروهایم را به سمت من بلند می کند. او تحت تأثیر قرار گرفتن است که من نام او را غایب می دانم. سه امتیاز

 

"ما باید؟" او برای نشستن من حرکت می کند ، و من انجام می دهم. او هر لیوان آب را به ما می ریزد. دیگری در آنجا نشسته است ، دست نخورده. او می گوید: "بنابراین ،" "بیایید شروع کنیم. کمی در مورد خودتان بگویید."

 

من از طریق جوابهایی که طی چند روز گذشته تمرین کرده ام ، افتخار کرده ام و ترسیم کرده ام. از فیلادلفیا. پدر من صاحب یک تجارت روشنایی بود و وقتی من حتی ده ساله هم نبودم ، برای عقد قرارداد با وی به او کمک کردم. برای مرتب کردن و تنظیم محتوای قلبم ، مجبور شدم آنها را کمی بخوانم و عاشق سازمان باشم ، زبان زبان - حقیقت ناب در کلمات - غیر قابل گفتگو بود. مثل شعر بود ، اما شعر با نتیجه ، شعر با معنی مشخص - با قدرت عمل. من می دانستم که این کاری است که من می خواهم انجام دهم. رفتم وکالت کلمبیا رفتم و کلاس دوم را فارغ التحصیل شدم. من قبل از پذیرفتن واقعیت چیزی که همیشه می دانستم ، برای منطقه جنوبی نیویورک منصوب شدم ، یعنی اینکه می خواستم وکیل شرکتی باشم. من می خواستم یک نوع قانون را تمرین کنم که دارای امتیازات بالا ، پویا ، فوق العاده رقابتی باشد و بله ،

 

 

چرا؟

 

زیرا این همان کاری است که من متولد شده ام تا انجام دهم ، کاری که من برای آن آموزش دیدم و آنچه امروز مرا به اینجا رسانده است ، به مکانی که همیشه می دانستم هستم. دروازه های طلایی. دفتر مرکزی آنها

 

ما به رزومه من می پردازیم آلدریج به طرز شگفت انگیزی کاملی است که به نفع من است ، زیرا زمان بیشتری برای بیان دستاوردهای خود به من می دهد. او از من سؤال می کند که چرا فکر می کنم تناسب خوبی داشته باشم ، به چه نوع فرهنگ کاری نسبت می دهم. به او می گویم وقتی از آسانسور پیاده شدم و تمام حرکت بی پایان را دیدم ، همه شلوغی دیوانه وار ، احساس می کردم که خانه هستم. او می تواند بگوید که این بیش از حد نیست. او را خفه می کند.

 

او می گوید: "این تهاجمی است." "و بی پایان ، همانطور که می گویید. خیلی ها می چرخند."

 

دستانم را روی میز می گذارم. به او می گویم: "من می توانم به شما اطمینان دهم." "در اینجا مشکلی ایجاد نخواهد شد."

 

و سپس او سؤال ضرب المثل را از من می پرسد. کسی که همیشه برای آن آماده می شوید زیرا همیشه سؤال می کنند:

 

 

وات الکترونیکی R الکترونیکی انجام می کنندگان EE Y ای URS الکترونیکی L F در پنج سال بازدید کنندگان ؟

 

من استنشاق می کنم ، و سپس جواب سلوک خود را به او می دهم. نه فقط به این دلیل که من تمرین کردم ، که دارم. اما چون صحیح است میدانم. من همیشه دارم.

 

من به عنوان یک همکار ارشد در Wachtell در اینجا کار خواهم کرد. من در پرونده های M&A بیشترین درخواست را در سال خود خواهم داشت. من بسیار کامل و فوق العاده کارآمد هستم؛ من مثل یک چاقوی X-ACTO هستم. من برای شریک جونیور آماده خواهم شد.

 

و خارج از کار؟

 

من با دیوید ازدواج خواهم کرد ما در پارک گرامری ، پارک ، زندگی خواهیم کرد. یک آشپزخانه که دوستش داریم و فضای کافی برای دو کامپیوتر است. ما هر تابستان به همپتون می رویم. گاهی اوقات آخر هفته ، برکشی ها. وقتی که من در دفتر نیستم ، البته.

 

آلدریج راضی است. من آن را فشرده ام ، می توانم بگویم. ما دست تکان می دهیم ، و پذیرنده برمی گردد ، مرا از طریق دفاتر و آسانسورهایی که مرا دوباره به سرزمین فانی منتقل می کنند ، مسلط می کند. لیوان سوم فقط برای پرتاب من بود. عکس خوب

 

بعد از مصاحبه من به مرکز شهر می روم ، به Reform ، یکی از فروشگاه های پوشاک مورد علاقه من در SoHo. روز مرخصی را از کار گرفتم و فقط ناهار است. اکنون که مصاحبه به پایان رسید ، می توانم توجهم را به امشب ، به آنچه در آینده است ، جلب کنم.

 

وقتی دیوید به من گفت که در اتاق رنگین کمان رزرو کرده است ، من بلافاصله فهمیدم منظورش چیست. درباره مشغول صحبت کردن صحبت کرده بودیم. می دانستم امسال خواهد بود ، اما فکر کرده بودم تابستان گذشته اتفاق می افتد. تعطیلات دیوانه است و زمستان اوقات فراغت دیوید در محل کار است. اما او می داند که چقدر من عاشق شهر در چراغ ها هستم ، بنابراین امشب اتفاق می افتد.

 

خانم فروش می گوید: "به اصلاحات خوش آمدید." او شلوار مشکی ، پا و یقه ای سفید و محکم پوشیده است. "با چه چیزی می توانم به شما کمک کنم؟"

 

می گویم: "من امشب مشغول کارم هستم." "و من به پوشیدن چیزی احتیاج دارم."

 

او به مدت نیم ثانیه گیج به نظر می رسد ، و سپس صورتش روشن می شود. "چقدر هیجان انگیز!" او می گوید "بیایید به اطراف نگاه کنیم. شما چه فکر می کنید؟"

 

بشکه ها را به اتاق رختکن می برم. دامن و لباس کم پشت و یک جفت شلوار کرپ قرمز با یک پیراهن کشباف گشاد. من لباس قرمز را اول قرار می دهم و وقتی این کار را کردم ، عالی است. دراماتیک اما هنوز هم درجه یک. جدی اما با کمی لبه.

 

من خودم را در آینه نگاه می کنم. دستم را می گیرم

 

امروز ، من فکر می کنم امشب

 

سفارش در پنج سال توسط Rebecca Serle اکنون.